حمام بابا
از سخت ترین کارهای یک پرستار بیمار آلزایمر، حمام کردن او هست.
دیروز به فاطمه پیام دادم که فردا بیا تا قبل ظهر با هم باباجان رو حمام ببریم.
مرتضی دامادمون هم به اکبر زنگ زده بود که بعدظهری باهم بیان بابا رو حموم ببرن.
امروز صبح اکبر پیام داد که ساعت 10 باغ آب دارم، مادر بیشتر ناهار درست کنه با زهرا میایم اونجا. نزدیک ظهر اومدن. من و بابا هم ناهارمون رو خوردیم بابا سوپ خوشمزه و من قیمه خوشمزه مادر نوش جون کردیم پر از گوشت.. برنجش هم خیلی عالی پخته بود.
بعد اکبر خیلی مصمّم اومد که بابا رو خودش تنهایی به حموم ببره بابا دراز کشیده بود و نمی خواست بلند شه. من به اکبر گفتم باید با صبوری و آرامش ببریمش وگرنه اجباری نمیشه. کم کم بلند شد نشست و بلافاصله اکبر گذاشتش روی ویلچر و رفتیم اتاق پایین.اکبر همون داخل اتاق لباسای بابا رو در آورد. من صندلی سوراخ دار قهوه ای رو پارچه بستم تا بابا تو حموم بتونه راحت جابجا بشه، چون باسنش کوچولو زخم داره، روی صندلی پلاستیکی پوست باسنش آسیب می بینه، رفتم داخل حموم صندلی رو از پشت سر نگه داشتم و اکبر زیر بغل بابا رو گرفت بلندش کرد و گذاشتش روی صندلی حموم. اکبر نمی خواست که من هم باشم، ولی بهش گفتم تو نمی تونی تنهایی. دستش رو حرکت میده، نمیزاره. نمیشه که یه آبی به تنش بزنی و درش بیاری که. باید خوب درست درمون شستشو بدیم و کیسه اش کنیم. قبول کرد. یعنی من خودم رو قبولاندم.
سرش رو صابون زدم و با تاس آب ریختم و اکبر دستش رو نگه داشت بعد گفت تو آرام آرام می شوری، خوب نیست خودش چند بار سرش رو صابون زد و مالید و من با طشت روی سرش آب گرم ریختم.
بعد کیسه کشیدم به دستاش شکمش پشتش پاهاش. اکبر لیفش رو کرد دیگه گفتم آبکشی کنیم و ببریمش بیرون. انقدر بابا سر و صدا کرد و تکاپو کرد روی دست راستش قرمز شده بود بس که فشار دیده بود. چند بار سرش رو به دیوار زد و خیلی اذیت کرد.
حوله صورتی آودم و سر و تنش رو خشک کردم. زیرپوشی که آورده بودم، تنگ بود، نخواستم موقع پوشیدنش اذیت بشه، سریع رفتم بدو بدو از اتاق بالا دوباره زیرپوش مشکیه رو آوردم که بازتر و راحت تره اونو تنش کردیم بعد پیراهن سفید. اکبر گذاشتش روی ویلچر و بردیمش تو هال. چایی براش آوردم نبات هم توش ریختم و با هم خوردیم.. بهش گفتم: باباجان عافیت باشه، ساعت آب گرم!
زیاد رو به راه نبود و بسیار بی قرار. یادم اومد از موبایل صحبت های ضبط شده عمواکبر رو گذاشتم و گوش میداد آروم شد عزیزم.
اکبر دستت درد نکنه اومدی باباجانمو حموم کردیم.
بابا جان تر و تمیز شده مثل بلووووور. دسته گل