من و باباجانم

روزگار خوش من و باباجانم

روزگار خوش من و باباجانم

اتفاق امروز

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ب.ظ

ظهری داشتم تو آشپزخونه استکان می شستم که یکدفعه شنیدم انگار چیزی محکم به در توری هال خورد، با شتاب رفتم طرف در هال، دیدم یه گنجشک بخت برگشته خودشو زده به در توری فلزی و زمین افتاده بود. خم شدم و همین که تو دستم گرفتمش یهو پر زد و خودشو زد به گوشه دیوار ایوان سعی می کرد بالا بره که یکدفعه گربه مثل تیری که از تفنگ رها بشه، پرید رو گنجشک و اونو به دهنش گرفت و سریع رفت رو دیوار گنجشکک رو بخوره .. sparrow جیغ کشیدم مادر اومد بیرون هی می گفت چی شده.. بابا همینطور.. آروم آروم بهشون گفتم چی شد

اووه خیلی دمغ شدم نتونستم جون گنجشک رو بخورم از بس این حادثه سریع و در عرض چند ثانیه رخ داد.

الحمدلله این روزها اوضاع خونه ما که معمولا پر اتفاق هست، خیلی داره با ریتم آهنگ آرومی می گذره.. (البته حادثه کوچیک امروز رو منها می کنیم!)smiley

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۱
عاشق بابا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی