خواب بابا و مادر
بابا جانم صبح که چشماش باز کرد بیدار شد، گفت بیا انگور 🍇بخور ساک انگور آوردم. گفتم از کجا آوردی؟ گفت رفتم باغ عمو، باغ سیو (منطقه باغات سیاه آب=سیو)
گفتم عمو عباست؟ گفت: آره. با حاج حسن رفتیم. گفتم کیا بودن؟ گفت عباس، رحیم، حاج حسن. من به پررویی زدم یه ساک انگور جمع کردم. باغشون خیلی سرسبزه ماشاء الله. همه جا باغها الان لاشه، گوسفندها میرن می خورن. اونها باغشون انگور خوب داره.
(عمو عباس برادر باباقربون پدر باباجان بوده حدود 50 -60 سال پیش فوت شده. رحیم پسر عمو عباسش سال 62 در منطقه فکه شهید شد. خدا رحمتش کنه در ساخت خونه ما هم کمک کرده. حاج حسن هم کوچکترین پسر عمو عباس و تنها پسرعموی بابا که در قید حیات هست و گاهی به بابا سر می زنه)
باباجان از خانواده اش خیلی چیزها برام گفته ضبط کردم در آینده بیشتر ازش می نویسم.
بعد، وقت صبحونه مادر هم پیش ما اومد. وقتی خواب بابا رو براش گفتم، او هم گفت اتفاقاً منم دیشب خواب حاج علی رو دیدم. (حاج علی پسر بزرگ عمو عباس که خیلی قلدر بوده و همه ازش حرف شنوی داشتن مثل پدر سالار)
گفت منم خواب حاج علی رو دیدم. گفتم: چی خواب دیدی؟ تعریف کرد که: خواب دیدم حاج علی از سر کار آمد خیلی خسته بود. خدا بهش یه پسر داده بود که شیرخوار نوزاد بود. تو گهواره بود. پرسیدم: اسمشو چی گذاشتین عمو؟ گفت: عباس! (اسم پدر حاج علی) (در عالم واقع، حاج علی فقط یک دختر داشت. ناهید)
بعد مادر گفت اینها (پسرهای عمو عباس) هیچکدام اسم پدرشون رو برنداشتن. گفتم چرا عباس پسر حاج حسین. اون وقت یادش اومد.
امشب هم قبل خواب با بابا حرف می زدم، دلش می خواست امشب خواب باباقربون و ننه مرضیه رو ببینه. خدا کنه ببینه! 🙏
😍😍😍😍
به وبلاگ منم سر بزنید