من و باباجانم

روزگار خوش من و باباجانم

روزگار خوش من و باباجانم

۳ مطلب با موضوع «خواب ها» ثبت شده است

باباجان ساعت 4 صبح بیدار شده با صدای بلند و خیلی جدی می گفت: پول بده میخام برم سربازی!

چشمام باز کردم گفتم: باباجان بخواب خواب دیدی الان شبه هنوز زوده.

گفت: نه چی زوده! بلند شو پول بده میخام برم دیر شده.

فهمیدم که موضوع جدیه. بلند شدم رفتم تو آشپزخونه دست و صورتم رو شستم تا بیدار بشم. نشستم پیشش گفتم بابا جان، الان که شبه باید صبح روشن بشه بعد بری. الان تو جاده ماشین که نیست. همه خوابن تو با چی میخای بری؟ پیاده که نمی تونی.

گفت: با هرچی باشه میرم. برو پول بیار.

رفتم تو اتاق. مونده بودم چی بیارم بدم دستش. پول ممکنه تو دهنش کنه. نمیشد. تو کشو نایلون ماسک رو دیدم. برداشتم و بردم گذاشتم تو جیبش گفتم بیا اینم کیف پولت!

گفت: چقدر پول داره؟ گفتم: ده بیست هزار تومن گذاشتم.

 

گفت: بسه؟

گفتم: آره کرایه هزار تومن که بیشتر نیست. مواظب جیبت باش گم نکنی کیف پولتو.

پرسیدم: کجا میخای بری؟ پادگانتون کجاست؟ گفت: خیلی دوره. اون طرف خیرآباد. دیر شده باید برم. شلاق میزنن.

گفتم: نه خطایی نکردی که بزنن. تا ساعت 12 وقت داری بری.

بهم نگاه کرد و گفت باید از بابا و مادر هم خداحافظی کنم. مادر کجاست؟ گفتم: مادر خوابه. حسن اکبر حسین همه خوابیدن. صبح بشه بیدار بشن از همه شون خداحافظی کن بعداً برو. 

بعد باهاش روبوسی کرم تا آروم بشه.

گفت: خوبی بدی دیدین، ببخشین. گفتم: نه بابا تو خوبی. ما بدی کردیم ببخش.

گفت: الان تاریکه کجا برم؟ شبه دیگه راهو پیدا نمی کنم. گفتم: آره وقتی ماشینا در رفتن اونوقت برو.

گفت: اگه ندیدمت منو ببخش. گفتم: نه باباجان، تو ما رو ببخش. صبح بشه من خودم همراهت میام بعد برمی گردم.

گفت: نه باباجون، خیلی راه دوره. تو نمیخام بیای.

گفتم: باباجان اونجا سربازی می تونی با تفنگ تیر شلیک کنی؟ دشمنا رو بکشی؟ گفت آره یادمون میدن.

یادش انداختم که سربازی گرگان بوده زمان رضا خان خونه عمه بی بی جان می رفته. عمه کوکب اومده بوده ملاقاتیش و ...

کمی دیگه براش صحبت کردم و داستان قدیم سربازیشو گفتم. کم کم خوابش برد عزیزم.

 

 

 

                                  heartبخواب ای کودک نازم    نبینم داغ فرزندم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۷
عاشق بابا

بابا جانم صبح که چشماش باز کرد بیدار شد، گفت بیا انگور 🍇بخور ساک انگور آوردم. گفتم از کجا آوردی؟ گفت رفتم باغ عمو، باغ سیو (منطقه باغات سیاه آب=سیو)

گفتم عمو عباست؟ گفت: آره. با حاج حسن رفتیم. گفتم کیا بودن؟ گفت عباس، رحیم، حاج حسن. من به پررویی زدم یه ساک انگور جمع کردم. باغشون خیلی سرسبزه ماشاء الله. همه جا باغها الان لاشه، گوسفندها میرن می خورن. اونها باغشون انگور خوب داره.

(عمو عباس برادر باباقربون پدر باباجان بوده حدود 50 -60 سال پیش فوت شده. رحیم پسر عمو عباسش سال 62 در منطقه فکه شهید شد. خدا رحمتش کنه در ساخت خونه ما هم کمک کرده. حاج حسن هم کوچکترین پسر عمو عباس و تنها پسرعموی بابا که در قید حیات هست و گاهی به بابا سر می زنه)

باباجان از خانواده اش خیلی چیزها برام گفته ضبط کردم در آینده بیشتر ازش می نویسم.

 

بعد، وقت صبحونه مادر هم پیش ما اومد. وقتی خواب بابا رو براش گفتم، او هم گفت اتفاقاً منم دیشب خواب حاج علی رو دیدم. (حاج علی پسر بزرگ عمو عباس که خیلی قلدر بوده و همه ازش حرف شنوی داشتن مثل پدر سالار)

گفت منم خواب حاج علی رو دیدم. گفتم: چی خواب دیدی؟ تعریف کرد که: خواب دیدم حاج علی از سر کار آمد خیلی خسته بود. خدا بهش یه پسر داده بود که شیرخوار نوزاد بود. تو گهواره بود. پرسیدم: اسمشو چی گذاشتین عمو؟ گفت: عباس! (اسم پدر حاج علی) (در عالم واقع، حاج علی فقط یک دختر داشت. ناهید)

بعد مادر گفت اینها (پسرهای عمو عباس) هیچکدام اسم پدرشون رو برنداشتن. گفتم چرا عباس پسر حاج حسین. اون وقت یادش اومد.

 

امشب هم قبل خواب با بابا حرف می زدم، دلش می خواست امشب خواب باباقربون و ننه مرضیه رو ببینه. خدا کنه ببینه! 🙏

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۱۹
عاشق بابا

                                 

بابا لالایی براش بخونم خوابش می بره، الحمدلله خوابش خوبه، بدون قرص راحت می خوابه... منتها الان شبها فکر میکنم هال کمی سرده براش هنوز بخاری روشن نکردیم.. همش نیمه بیداره

دیشب پتوش یه لا شده بود سردش شده بود. خوب شد علی اومد پرده رو نصب کرد، وگرنه هال از این سردتر بود.. چون در و پنجره زیاد داره خونه قدیمی... هنوز بخاری روشن نکردیم. چون یکی اینکه مادر مخالفه و دیگه اینکه گاز باعث میشه گلوش بابا خشک بشه و چرک گلو و سینش بدتر بشه.. باید دمنوش آویشن بهش بدم.. 

بابا وقتی از خواب بلند میشه، صدا میزنه بابااااجووون، من زود میرم پیشش میگم جاانِ باباا.. بلندش می کنم، شونه هاشو می مالم  از زیر ریه ها تا بالا رو با کف دست آروم میزنم.

بابا هروقت از خواب بیدار بشه فکر میکنه صبح شده باید چایی صبحونه بخوریم smiley میگه برو چایی بزار منم از الکی مثلا میرم آشپزخونه کتری رو گاز میزارم و برمی گردم ولی تا 10 - 10 نیم از چایی خبری نیست ..

بابا از خواب پا میشه میگه بر شمر صحرای کربلا لعنت! منم جواب میدم بیییش باد!

اونم میگه بر پدرشم لعنت! laugh

بر خلق خوش و بی عیب محمد صلوات!

صلوات ها ادامه داره.. می فرسته با اعتقاد کامل yes

 

صبح صادق باد و شبنم غنچه گل باز کند

هرکه مهر پنج دارد با علی سودا کند

 

هرصبح محمد و هرشام علی

معجر نما محمد و مشکل گشا علی

برطاق عرش محمد نوشته است

صلّ علی محمد و صلّ علی علی

صلوات بر جمال تو یا مرتضی علی

بارها گفت که علی جان توام

قوت ایمان و بازوی توام

علی که بر همه باد کلید باغ نجات

که بر حبیب خدا ختم انبیا صلوات

محمد است و علی فاطمه حسن و حسین

که بر حبیب خدا ختم انبیا صلوات

اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد

...

قربون صدات برم بابا جانم broken heart

                                       

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۹:۵۱
عاشق بابا